دانلود مقاله مکانیسمهای زیست عصب شناختی حضورذهن
تصویر بدنی
تصویر بدنی به عنوان تجسم های درونی از جنبه های ظاهری بدن تعریف شده است (تامپسون و همکاران، ۱۹۹۹؛ به نقل از راتل، ۲۰۰۴؛ به نقل سیرز، ۲۰۰۷). طبق نظر کش و پروزینسکی [۱](۱۹۹۰) تصویر بدنی یک ساختار چند بعدی است که به طور گسترده ای توصیف کننده تجسم های درونی و ذهنی از ظاهر فیزیکی و تجربه بدنی است. سیمپلای (۲۰۰۰) [۲]معتقد است که تصویر بدنی بیانگر نگرش شخص درباره بدنش است. تصویر بدنی ظاهر واقعی ما یا این که چطور برای دیگران به نظر میرسیم نیست، بلکه دیدگاه درونی خودمان از این که چگونه به نظر می رسیم ، این که ما فکر می کنیم چطور به نظر دیگران می رسیم و این که چه احساسی درباره دید خودمان داریم، است (تامپسون و همکاران ۲۰۰۲). مفهوم تصویر بدنی ثابت نیست و تعریف فرد از تصویر بدنی آرمانی اش در سراسر عمر تغییر می کند. این نگرش ها تحت تاثیر دامنه ای از متغیرها مانند بازنمایی رسانه ها، رسوم فرهنگی و نگرش های دوستان تغییر شکل می یابد (آسپورت، ۲۰۰۱). این تغییر دیدگاه ها معمولا با تغییر احساسات و افکار همراه است و حتی ممکن است در موقعیت های مشخص رفتار را تغییر دهد. طبق نظر تامپسون و همکاران (۲۰۰۲) یک مدل پیوستاری بهترین شیوه برای مفهوم سازی تصویر بدنی است. یک اختلال اختصاصی ممکن است شکل های بسیاری به خود بگیرد به صورت ادراکی[۳]، ذهنی[۴](شناختی یا عاطفی) و رفتاری [۵](تامپسون ۱۹۹۶؛ به نقل از سیرز، ۲۰۰۷). عنصر ادراکی تصویر بدنی مختل شده یک برآورد افراطی اندازه بدن است، عنصر شناختی ممکن است شامل انتظار غیرواقعی برای یک ویژگی ظاهری مشخص باشد، عنصر عاطفی اشاره به احساسات درماندگی و اضطراب درباره ظاهر شخص دارد و جنبه رفتاری نشان دهنده اجتناب از موقعیت هایی است که ارزیابی تصویر بدنی را راه اندازی می کنند (تامپسون و همکاران، ۲۰۰۲).
۲-۲-۱-۱رویکردهای نظری به تصویر بدنی
اگرچه شواهد فراوانی در تایید نظریه های کوچک [۶]مانند نظریه مقایسه اجتماعی در مورد تصویر بدنی وجود دارد ( لین و کویلیک [۷]۲۰۰۲؛ موریسون، کالین و موریسون، [۸]۲۰۰۴) مبانی نظری این مفهوم همچنان ضعیف توصیف شده اند (پولیوی و هرمان، [۹]۲۰۰۲). تصویر بدنی به عنوان یک ساختار چند بعدی می تواند نظریه های زیادی را برای تبیین نارضایتی بدنی به خدمت بگیرد. نظریه ها در حوزه تصویر بدنی به طور کلی در امتداد نظریه های ادراکی و نظریه های ذهنی مطرح می شوند. نظریه های ادراکی اختلال های تصویر بدنی صحت و درستی ارزیابی شخص از خود را بررسی می کنند، این جنبه تصویر بدنی اغلب بر حسب اختلال های خوردن [۱۰]مورد بحث قرار می گیرد زیرا بدن ادراک شده شخص به صورت کوچکتر یا بزرگتر از اندازه واقعی اش به عنوان یک معیار تشخیصی در این اختلال به کار می رود (هاینبرگ، ۱۹۹۶؛ به نقل از سیرز، ۲۰۰۷).
نظریه های ذهنی رضایت از بدن یا بخش های خاصی از بدن را توصیف می کنند یا به بررسی اختلال های ذهنی می پردازند. دسته اول بیشتر در جمعیت های غیربالینی و دسته دوم در جمعیت های بالینی مورد استفاده قرار می گیرند. نظریه هایی که اختلال های ذهنی را تبیین می کنند به نظریه های تحولی و اجتماعی – فرهنگی تقسیم می شوند (هاینبرگ، ۱۹۹۶). نظریه های تحولی بر نقش مهم دوران کودکی و نوجوانی در اختلال تصویر بدنی مربوط به سنین بزرگسالی تاکید می کنند، نظریه های اجتماعی – فرهنگی تاثیر آرمان های اجتماعی – فرهنگی معمول ، انتظارات و تجربه ها را در علت شناسی و تداوم اختلال تصویر بدنی بررسی می کنند . این نظریه ها شامل: ۱) آرمان های اجتماعی – فرهنگی یا فرهنگ لاغری[۱۱]۲) نظریه های فمنیستی و جامعه پذیری نقش جنسیتی[۱۲]۳) اختلاف از خودآرمانی و مقایسه اجتماعی[۱۳] می باشد (تامپسون ۱۹۹۶؛ به نقل از سیرز، ۲۰۰۷). هر دو دسته نظریه های تحولی و اجتماعی– فرهنگی ممکن است در تبیین نارضایتی تصویر بدنی مورد استفاده قرار گیرند. در زیر به چند نظریه مهم و مطرح در این حیطه پرداخته می شود.
۲-۲-۱-۱-۱-نظریه های اجتماعی – فرهنگی
نظریه اجتماعی – فرهنگی معتقد است که نارضایتی زنان از ظاهر فیزیکی شان به عوامل زیر مربوط می شود: ۱) آرمان های لاغری که در جوامع غربی ترویج می شوند و در نظریه فرهنگ لاغری به آن پرداخته می شود ۲) تمایل زنان برای پذیرفتن بدن به عنوان شی [۱۴]به جای بدن به عنوان فرایند [۱۵]که تحت عنوان نظریه شی انگاری [۱۶]شرح داده خواهد شد ۳) پیش فرض لاغری خوب است که بر پاداش های جذاب بودن (لاغری) و هزینه های غیر جذاب بودن (چاقی) تاکید دارد. باید ذکر شود که آرمان های لاغری و فرضیه لاغری خوب است دو چیز متمایز را نشان می دهند، اولی بر ظاهر جسمی آرمانی به ویژه یک بدن لاغر برای زنان دلالت دارد. دومی بر فواید حاصل از ظاهر آرمانی به ویژه مزیت هایی که زنها معتقدند به عنوان کارکرد لاغری به دست می آو.رند دلالت دارند.
هنجارهای زیبایی زنانه در فرهنگ غربی در دوره های مختلف متفاوت بوده اند. آرمان های زنانگی فعلی بر یک بدن باریک تاکید می کنند ، برای نمونه مدل های مجله های ۲۰ سال قبل ۸% کمتر از متوسط وزن داشتند، امروزه مدل های مجله ها ۲۳% کمتر از متوسط وزن دارند. تصویرها قالبی از بدن های زنان و مردان آرمانی مدام در تلویزیون ارائه می شوند. و افراد جامعه با بهره گرفتن از این معیارها درباره خودشان قضاوت می کنند (آسپورت، [۱۷]۲۰۰۱؛ به نقل از قاسمی، ۱۳۸۸). شباهت های میان بدن های آرمانی و بدن خود شخص ستایش می شود و تفاوت ها غیر جذاب محسوب می شوند. یک تصویر بدنی منفی می تواند هنگامی که ادراک خود تا حدی زیاد از آرمان ها فاصله دارد رخ بدهد. زنان جوان در جوامع غربی اغلب با تصویر های غیرواقعی زن بر حسب شکل و اندازه بدن روبرو می شوند. مقداری که یک شخص از نظر شناختی با این آرمان های اجتماعی جذابیت درگیر می شود و به رفتارهایی که موجب نزدیک شدن به آنها می شود می پردازد درونی سازی آرمان لاغری نامیده می شود. درونی سازی آرمان های لاغری به طور مجازی برای اغلب زنان غیر قابل دسترس هستند (تامپسون و همکاران، ۲۰۰۲). این تصاویر معیارهایی را برای بدن وضع می کنند که زنان آرزو می کنند آن گونه باشند، در نتیجه هشداری می شود برای زنان جوان که رژیم بگیرند. بسیاری از زنان هم اکنون یک برنامه رژیمی دارند حتی زنانی که وزن بهنجار دارند خودشان را خیلی سنگین می دانند و به دنبال دستیابی به این آرمان هستند.
۲-۲-۱-۱-۲- نظریه های فمینیستی و شیء انگاری
نظریه های فمینیستی بر نقشی که هنجارهای فرهنگی و انتظارات جنسیتی [۱۸]در شکل گیری تصویر بدنی بازی می کنند، تاکید می ورزند (پولیوی و هرمن، ۲۰۰۴؛ گیلبرت و تامپسون، [۱۹]۱۹۹۶؛ به نقل از سیرز، ۲۰۰۷). تاثیر این متغیرها به ویژه بر زندگی دختران و زنان جوان که در حال ساختن و بازسازی و رشد هویت هستند و از طرفی رشد فیزیکی / جنسی را تجربه می کنند بیشتر است (بومبری، ۱۹۹۷؛ تورن و لوریا، ۱۹۹۹؛ به نقل از سیرز، ۲۰۰۷). یکی از نظریه های خاص فمینیستی که نارضایتی بدنی را در بافت فرهنگی می بیند نظریه شی انگاری است. فردریکسون و روبرت [۲۰](۱۹۹۷) نظریه شی انگاری را به عنوان تبیینی برای نارضایتی تصویر بدنی و اهمیت ظاهر برای زنان مطرح کردند. آنها مدعی شدند که زنان و دختران براساس معیارهای اجتماعی می آموزند که خودشان را بر مبنای ظاهر فیزیکی شان ارزیابی کنند. معیارهایی که دیگران برای قضاوت برای آنها به کار می بندند. بر مبنای این نظریه بعضی از تاثیرات اجتماعی – فرهنگی زنان را به سمت شی انگاری سوق می دهند. آرمان های اجتماعی که به اهمیت ظاهر زنانه توجه می کنند و این تمایل در فرهنگ غربی که زن باید به عنوان یک شی [۲۱]در نظر گرفته شود نه به عنوان یک وسیله کارکردی [۲۲](استرلان، مهافی و تیگمن، [۲۳]۲۰۰۳؛ به نقل از هافشیر، [۲۴]۲۰۰۳). نمونه هایی از این تاثیرات محسوب می شوند. فردریکسون و روبرتس معتقدند که برنامه های رسانه ها از قدرتمندترین انتقال دهنده های پیام های شی انگاری هستند. نوع بدن باریک که توسط رسانه ها تبلیغ می شود ممکن است برای زنان معیاری آرمانی فراهم کند هم به این خاطر که خیلی بر آن تاکید می شود و هم به این خاطر که به صورت مثبت تقویت می شود (فوتس و بورگراف، ۲۰۰۰؛ به نقل از هافشیر، ۲۰۰۳). فردریکسون و روبرت مطرح کردند که سیستم های گسترده ای از پاداش و تنبیه در فرهنگ ا وجود دارند که بر زیبا بودن فیزیکی و لاغری به عنوان معیاری برای جذابیت تاکید می کنند. به خاطر شیوع شیء انگاری جنسی در فرهنگ آمریکا زنان به این سمت می روند که به بدن خود به عنوان یک شی بنگرند که بیش از هر چیز بر مبنای ظاهر فیزیکی ارزش گذاری می شود ، این دیدگاه نسبت به خود باعث می شود افراد خودشان را به جای صفات درونی مانند هوش و ویژگی های شخصیتی طبق ویژگی های بیرونی توصیف کنند. تحقیقات تجربی با این اظهارات مطابقت دارند، برای مثال نشان داده شده که رضایت تصویر بدنی به طور مثبت با حس زنان از خود رابطه دارد (پولیوی ، هرمن و پلیتر، [۲۵]۱۹۹۰ به نقل از هافشیر، ۲۰۰۳). مطالعاتی که درباره عوامل موثر بر خود ارزشمندی دختران انجام شده نیز نشان داده اند که ظاهر فیزیکی مهمتر از عواملی مثل موفقیت تحصیلی یا ورزشی است ( هاتر، ۱۹۸۷؛ به نقل از هافشیر ۲۰۰۳).
خود شیءانگاری ممکن است حاد یا گذرا باشد. شکل گذراتر، “خود شی انگاری حالتی” [۲۶]نامیده می شود که بافتار محور است و مبنای این تصور که در موقعیت های خاص ظاهر فیزیکی برجسته و مهم می شود (برای مثال بودن درگروهی که متشکل از هر دو جنس است). در چنین موقعیت هایی خود شی انگاری فعال می شود زیرا افراد هوشیاری بالاتری در مورد تمرکز دیگران بر ظاهرشان دارند. تجمع چنین تجربه هایی ممکن است به “خود شی انگاری صفتی” منجر شود، [۲۷]که عبارت است از تمایل مزمن برای کنترل کردن ظاهر خود به خاطر نگرانی از این که دیگران از آن به عنوان اساسی برای ارزیابی استفاده می کنند. خود شی انگاری گستره ای از نتایج منفی را به همراه دارد، یک پیامد فوری آن دلمشغولی عادتی به ظاهر خود است (فردریکسون و روبرتس، ۱۹۹۸؛ به نقل از هافشیر، ۲۰۰۳). این تمرکز بر ظاهر می تواند مشکل آفرین باشد، برای نمونه فردریکسون و روبرتس (۱۹۹۸) دریافتند که خود شی انگاری با مشکلات سلامت روانی و فیزیکی مانند شرمساری بدنی، [۲۸]افسردگی و اضطراب ظاهر و اختلال های خوردن همراه است.
[۱]. Pruzinsky
[۲]. Simply
[۳]. perceptual
[۴]. subjective
[۵]. behavioral
[۶]. microtheory
[۷]. Lin & Kuilik
[۸]. Morrison, Kalin & Morrison
[۹]. Polivy & Herman
[۱۰]. .eating disorders
[۱۱] .culture of thinness
[۱۲]. feminist theories and gender role socialization
[۱۳]. self idea discrepancy and social comparison
[۱۴]. body as object
[۱۵]. objectification theory
[۱۶]. Oelk
برای ایجاد درکی از حضورذهن ، پاسخ به این سوال که آیا تغییرات روانشناختی با تغییرات فیزیولوژیایی و زیستشیمیایی همبستگی دارد یا نه اهمیت دارد. اگرچه شواهد جاری هنوز محدود هستند، همبستههای سودمندی یافته شده اند. دیویدسون و همکاران (۲۰۰۳) پژوهش کنترل شدهی تصادفی را با مراقبهکنندگان تازه کاری که دورهی هشت هفتهای MBSR را تکمیل کردند انجام دادند. گروه MBSR در مقایسه با گروه کنترل در چهار و هشت هفته ارزیابی پس از واکسن زدن، افزایشی را در فعالیت نیمهی چپ کرتکس پیشانی و مادهی پادتن نشان دادند. فعالیت نیمهی چپ ناحیه کورتیکال پیشین در انواع خاصی از بیانات هیجانی مثبت و معمولا در افراد افسرده درگیر است (دیویدسن، کیو، و سلنر[۱]، ۲۰۰۰؛ دیویدسن، اکمان، سارن، سنلایز، و فریسن[۲]، ۱۹۹۰؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). این یافتهها نشان میدهد که MBCT می تواند فیزیولوژی مربوط به افسردگی در افراد آسیبپذیر را تحت تاثیر قرار دهد. در اثبات بیشتر این احتمال، پژوهشی اخیراٌ با مقایسه راهبهای بودایی که مراقبهی بسیاری انجام میدادند با گروه کنترل غیرمراقبهکننده دریافتند که درگیری در شکلی از مراقبهی همدردی در مراقبهکنندگانِ با تجربه، نوسانهای نوار گامای الکتروآنسفالوگرافی (EEG) و مرحلهی انطباق را تقویت می کند (لاتز، گریسچار، رالینگس، ریکرد[۳]، و دیویدسن، ۲۰۰۴؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). چنین تغییراتی در EEGنشان میدهد که فعالیت عصبی مراقبهکنندگانِ با تجربه، در طول این حالت فکری به طرز غیرعادی هماهنگ است.
تیلور و لیبرزن (۲۰۰۷) تغییر طرحهای هیجانی ناسازگارانه از طریق بازجهتدهی توجه و تغییر ارتباط با فرایندهای شناختی و احساسی درونی را به شیوههایی همچون حضورذهن را با تاثیر این روش بر روی نواحی از هیپوتالاموس که وظیفهی ایجاد و حفظ هموئستاز بدن را در سطوح پایین برعهده دارد مرتبط میدانند. شاید این نتیجهگیری به خاطر تاکیدی باشد که در حضورذهن بر استفاده از تنفس و حسهای بدنی عمقی به عنوان ابزارهایی برای قرارگیری در حالت ذهنیِ بودن میشود. با این حال، در مطالعات دیگر نتایج دیگری به دست آمده است و مکانیسمها و مدارهای نورونی دیگری در این ارتباط شناسایی شده اند برای مثال میتوان به ایجاد بهبودی در انعطافپذیری توجه (بیشاپ و همکاران، ۲۰۰۴) از طریق تاثیرگذاری این روش بر روی شبکه های عصبی پیشانی آهیانهای و شبکه های کنترل هیجانی پیشانی لیمبیک و تغییر در تجربهی حس از خود اشاره نمود.
مطالعات تصویربرداری عصبی دربارهی حضورذهن نیز نشان داد که این حالت، قشر سینگولیت خلفی، و لوب گیجگاهی راست را دربرمیگیرد. مطالعات مربوط به MRI نشان میدهد که حضورذهن توانایی افزایش قطر قشری را در اینسولای راست، و شیار پیشانی قدامی و میانی نیمکرهی راست دارد. با این حال، تنها یک مطالعه در مورد تصویربرداری عصبی وجود دارد که نشان داده است درمان موجب افزایش فعالسازی قشر پیشانی نیمکرهی چپ میشود (به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹).
اخیراٌ، تنگ و پوسنر (۲۰۰۹؛ به نقل از سوئر، لینچ، والاچ، و کولز[۶]، ۲۰۱۱) در یک آزمایش تصادفی، دریافتند که انجامدهندگان حضورذهن جریان خون مغزی منطقهای بیشتری در کرتکس سینگولیت قدامی راست[۷] (ACC)، شامل ACC زیر زانویی[۸] (ناحیه برودمن (BA 25))، ACC شکمی مجاورBA 32) [9])، اینسولای چپ[۱۰]، لوبول پسسری[۱۱]، کرتکس سینگولیت خلفی راست[۱۲]، پریکونیوز چپ[۱۳]، و ساختارهای زیرقشری پوتامن[۱۴] و هستهی دمدار[۱۵] نشان دادند. این نواحی مغزی با تنظیم هیجانی (بوش، لو، و پوسنر، ۲۰۰۰؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱) رابطه دارند. همچنین، هم لازار و همکاران (۲۰۰۵) و هم هولزل و همکاران (۲۰۰۸؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱) نشان دادهاند که حضورذهن می تواند با افزایش مادهی خاکستری که به صورت طولی در نواحی مرکزی مغز امتداد دارد رابطه داشته باشد. این پژوهشگران دریافتند که همبستگی تراکم مادهی خاکستری در شکنج گیجگاهی تحتانی چپ[۱۹] با کارایی فکری، این فرضیه را که آموزش مراقبه تاثیر مثبتی بر تراکم مادهی خاکستری در این ناحیه دارد تقویت می کند (لاتز، اسلگتر، دان، و دیویدسن، ۲۰۰۸؛ فارب و همکاران، ۲۰۰۷؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱). این نتایج نشان میدهد که توانایی حضورذهنی که حالت هیجانی را تحت تاثیر قرار میدهد نه تنها پایه عصبشناختی دارد بلکه آموزش حضورذهن – بر اساس الگوی انعطافپذیری عصبی- در واقع ممکن است ترکیب ساختاری مغز را تحت تاثیر قرار دهد.
[۱]. Cave & Sellner
[۲]. Ekman, Saron, Senulis & Friesen
[۳]. Lutz, Greischar, Rawlings & Ricard
[۴]. Taylor & Lyberzen
[۵]. Tang & Posne
[۶]. Sauer, Lynch, Walach & Kohls
[۷]. Anterior Cingulate Cortex
[۸]. Subgenual
[۹]. Adjacent Ventral
[۱۰]. Left Insula
[۱۱]. Occipital Lobule
[۱۲]. Right Posterior Cingulate Cortex
[۱۳]. Right Precuneus
[۱۴]. Subcortical Structures of The Putamen
[۱۵]. Caudate
[۱۶]. Bush & Luu
[۱۷]. Lazar
[۱۸]. Hölzel
[۱۹] . left inferior temporal gyrus
[۲۰] . Lutz, Slagter, Dunne
[۱۸]. Gendered Expectation
[۱۹] .Gilbert & Tompson
[۲۰] .Fredrickson & Robert
[۲۱]. Object
[۲۲] .functioning instrument
[۲۳] .Strelan, Meheffey & Tiggemnaa
[۲۴]. Hofeshire
- ۹۹/۰۳/۱۰